۱۳۸۹/۱/۳۰

عریانی

گاهی خواب می بینم لخت وسط خیابان ایستاده ام و سعی می کنم با دستهام یعضی جاها را بپو شانم.در خواب دستهام خیلی کوچکتر از بیداری اند و هیچ جا را نمی توانند بپو شا نند.همه یک جوری نگاهم میکنند انگار نگاهشان رد میشود از تنم. انگار شیشه ای باشم.حس غریبی است این ترس شیشه ای بودن .
یبدار که میشوم با ان همه لحاف و لباس خواب و ملافه که پیچیده ام دور خودم خیالم راحت می شود.
اینجا که می نویسم ....اما چیزی برای پیچیدن دور خودم ندارم. .

۴ نظر:

علیرضا گفت...

خواب های پریشان!

"من که جایی ندارم برم، من یه ستون دارم می رم پشتش قایم می شم.
ولی سی تا آینه دور من چیده شده، که من اصلا؛ چیزی برای مخفی کردن ندارم.
من خیلی گنده باشم، یه تیکه ابرم.
..."

صبحت های مسعود کیمیایی - آقای کیمیایی - فیلمی از امیر قادری

marjan گفت...

khosh be halet ke be inja residi ke mitooni too inja oryan bashi va joratesh ro dari.
tabrik migam behet, kheili kheili shojaeii

ناشناس گفت...

می دونی خواب می بینم،
شبی خواب دیدم تو یه خونهء ارواح،
(که سال 65 وقتی چند ساله بودم تو بمباران با خاک یکسان شد) وقتی خواستن شکنجم بدن، ... تو در خون آغشته بودی! ..
lb

ناشناس گفت...

صاحب وبلاگ ..