۱۳۸۷/۱/۲۷

آرامش لعنتی

میگویند تو هفده هجده سالگی وقتی تصمیمی بگیری تمام زندگیت تحت تاثیر آن قرار میگیرد.17 سالم بود و کنکور مرحله اول .
نیم ساعت قبل از کنکور از شدت اضطراب تمام بدنم یخ زده بود .هیچ کس خانه نبود. سه تا پتو انداختم روی خودم تا جلو لرزیدنم را بگیرم آن موقع هرچی فحش بلد بودم به خودم دادم که چقدر ضعیفی ,بدبخت !خاک بر سرت که به خاطر یک امتحان آشغالی داری می میری آن وقت برو هی چی چی و چی چی بخوان...
فردای کنکور تولد نازی بود. توی آن مهمانی فهمیدم حالم خیلی بدتر از لرزیدن بوده. من وسط مهمانی نا خود اگاه گریه ام گرفته بود و نمی توانستم حرف بزنم .حدس زدم که از علائم افسردگی است .باید برای خودم کاری میکردم . شب که بر گشتم خانه نشستم و ساعتها با خودم حرف زدم. این بار محکم تر گفتم خاک بر سرت !این وحشتناک بود که من به خاطریک همچین موضوع احمقانه ای داشتم خل می شدم و آن موقع بود که این تصمیم لعنتی را گرفتم ".هیچ چیزی نباید باعث بشود که آرامشت را از دست بدهی." "آرامش مهمترین اصل زندگی!"
در واقع از آن تاریخ به بعد من به مهد آرامش تبدیل شدم. دوستان و آشنایان من را به عنوان مجسمه آرامش می شناختند.اولش خیلی خوب بود و واقعی .ولی از آنجا که مغز آدم علاقه زیادی به پیدا کردن راههای میان بر دارد مغز من هم خیلی سریع راه حل مناسبی برای ایجاد آرامش دائمی پیدا کرد و آن روبرو نشدن بود. خب وقتی هیچ فیلم ترسناکی نبینی هیچ وقت هم نمی ترسی .به این ترتیب من تا تصمیم میگرفتم چیز جدیدی را تجربه کنم مغزم اعلام خطر میکرد که" هی! اصل آرامش را دریاب ". و آن وقت دستور عقب نشینی صادر می شد و 101 دلیل تو جیهی هم در ادامه تراشیده میشد.و در اخر من شاداب و خندان از اینکه چه خطراتی از بغل گوشم رد شد ه و من و آرامشم چه شانسی آورده ایم به زندگی آراممان ادامه میدادیم!

جمله بالا را تصحیح میکنم :ادامه میدهیم
.

کرم بودن

فکر نمی کنم هیچ کرمی دلش بخواهد یا مجبور باشد که آهو بشودو یا خرس .هیچ خرسی هم به ماهی شدن فکر نمیکند.
کرم ها همان قدر مهم اند که درختهای سیب.انگار همه چیز سر جای خودش است و همه از هر جوری که هستند راضی هستند.
توی دنیای ما آدمها ,بعضی از ما آدمها خرسیم بعضی ها هم کرم ,ولی کرمها مدام دارند سعی میکنند که خرس باشند و خرسها آهو.
کی می داند شاید کرم بودن به اندازه خرس بودن لذت بخش باشد.