۱۳۸۸/۱۲/۵

اتوبان

نمی دانم چرا مردها فکر میکنند اگر موقع رد شدن از خیابان ,خودشان سمتی بایستند که ماشینها می آیند وتو در پناه , توحتما باید باورت بشود که همه زندگی هم می توانند ازت مراقبت کنند.

۱۳۸۸/۱۱/۲۹

....

آره دیگر !هر جوری حساب میکنم میبینم دیگر کسی نمانده که نصیحتم نکرده باشد

۱۳۸۸/۱۱/۲۴

.....

برای آنچه که دوستش داری

از جان باید گذشت

بعد می ماند زندگی

و آنچه که دوستش داشتی.

شمس لنگرودی

۱۳۸۸/۱۱/۱۸

وصف حال

میترسم از عشق

از عشق می ترسم

این شعرهای عاشقانه که مینویسم

سوت زدن کودک است در تاریکی

شهاب مقربین –نگاه نو شماره 83 پائیز88

۱۳۸۸/۱۱/۱۴

آرزو

داشتم به این فکر میکردم که چقدر دلم یک آدمی را میخواهد که خیلی بفهمدم.بیآنکه بخواهم بهش توضیحی بدهم. آز آن آدمها که دلت میخواهد ته ته وجودت را بهش نشان بدهی .از آنها که مطمئنی مسخره ات نمیکنند حتی اگر آن ته ته هیچی نباشد .