۱۳۸۸/۸/۲۳

دویدن

داریم میدویم.من, تو .همه .پاهای همدیگر را لگد می کنیم.به هم تنه میزنیم.همه هم می دانیم آن جلو خبری نیست .اما می دویم.وقتی من داشتم بات حرف میزدم عقب ماندی .وقتی رسیدی.دیگر حرفهام تمام شده بود. وقتی تو حرف میزدی آنقدر پاهام درد میکرد که نفهمیدم چی میگی.من میخواهم بشینم .همین وسط.تو هم بشین .به خدا خبری نیست آن جلو ها.

۱۳۸۸/۸/۱۸

.....

برنارد شاو میگه:

بهترین راه مبارزه با وسوسه آن که بهش تن بدی.

۱۳۸۸/۸/۱۱

ساخت چین

وقتی دفتر صورتی را میخرید هیچ وقت فکر نمیکرد روزی توی آن بنویسد "زندگیمان"
دفتر صورتی را از مغازه کادو فروشی سر پاساز خریده بود.یک دفتر صورتی بود با یک عالم قلب تو صفحه هاش.تو هر صفحه یکجور.قلبی که میخندید.قلبی که بوس میفرستاد.قلبی که پاپیون زده بود...همه این کاغذهای قلب دار را چسبانده بودند روی یک چوب صورتی قلبی وپشت چوب هم یک اهن ربا بود که میتوانستی بچسبانیش به در یخچال .او هم همین کاررا کرد.یک خودکار صورتی با بدنه قلب قلبی هم با یک نخ صورتی به دفتر وصل بود که حالا روی بدنه یخچال تاب میخورد و روی در خط میانداخت.موقع خریدنش به مارکش نگاه کرد. ساخت چین . پس بنجل بود! به همین زودیها نخ و خودکار کنده میشد و دفتر برگ برگ.اما خریدش.

اوائل واسه هم چیز میز مینوشتند توش
-هزار تا ماچ
-خوشگله نگفته بودم عاشقتم
-دیشب ماه بودی
-پیرهن آبیه خیلی بهت می آید کاش یقه اش باز تر بود
-تولدت مبارک عشقم
-خره میخواهمت
-لباتو بیار جلو ماچ ماچ
صبح هر کی زودتر پامیشد واسه اون یکی, یک چیزی مینوشت.عصرها و شبها هم میتوانستند بنویسند.مهم این بود که زود بفهمی که یک چیزی واست آنجا نوشته شده.

بعدها چیزهای دیگری مینوشتند :
عزیزم ! عصر خودم میایم دنبالت
شام نپزی .مهمون منی امشب
چی دوست داری برات بخرم ؟

یک کمی بعد:

-مامان زنگ زد .یک زنگ بزن بهشان
-وقت دکتر یادت نره
-شب خونه شادیانها دعوتیم .7 اینجا باش.
-لباس من از خشکشوی .یادت نره

دیگر کسی عجله ای برای دیدن برگه های قلب دار نداشت .آخرفقط لیست خرید شده بود. فقط چیزهایی را آنجا می نوشتند که احتیاج داشتند .
-کاهو نیم کیلو
-سه تا خامه شکلاتی
-چیپس خلالی .فقط مزمز
-
..
.
.
.
و چند وقت بعد, فقط چیزهایی را که تمام شده بود آنجا لیست میکردند.