۱۳۹۲/۲/۲۹

کشته ما رو این سال گشتگی و عقل!

دوست‌ات می‌دارم بی‌آن‌که بخواهم‌ات.




سال‌گشته‌گی‌ست اين

که به‌خوددرپيچی ابروار

بِغُرّی بی‌آن که بباری؟

سال‌گشته‌گی‌ست اين

که بخواهی‌اش

بی‌اين‌که بيفشاری‌اش؟



سال گشته‌گی‌ست اين؟ــ

خواستن‌اش

تمنایِ هر رگ

بی‌آن که درميان‌باشد

خواهشی حتا؟



نهايتِ عاشقی‌ست اين؟

همان وعده‌یِ ديدار در فراسویِ پيکرها نيست؟



۱۳۹۱/۸/۷

...

کاش یه پسر داشتم

۱۳۹۱/۷/۲۹

گناه عشق ..

میشه خدا رو حس کرد تو لحظه های ساده


تو اضطراب عشق و گناه بی اراده

بی عشق عمر آدم بی اعتقاد میره

هفتاد سال عبادت، یک شب به باد میره، یک شب به باد میره

وقتی که عشق آخر تصمیمشو بگیره

کاری نداره زوده، یا حتی خیلی دیره

ترسیده بودم از عشق، عاشق تر از همیشه

هرچی محال می شد، با عشق داره میشه،

انگار داره میشه

عاشق نباشه آدم حتی خدا غریبست

از لحظه های حوا، هوا میمونه و بس

نترس اگه دل تو از خواب کهنه پاشه

شاید خدا قصتو از نو نوشته باشه، از نو نوشته باشه

وقتی که عشق آخر تصمیمشو بگیره

کاری نداره زوده، یا حتی خیلی دیره

ترسیده بودم از عشق، عاشق تر از همیشه

هرچی محال می شد، با عشق داره میشه،

انگار داره میشه



۱۳۹۰/۸/۳

مادرانه

من مردها را خیلی خوب نمی شناسم.نمی دانم چرا نشدکه بشناسمشون ,پیش نیامد, وقت نشد,نمی دانم. ولی نشد دیگر!فقط یک چیزی ازشون می دانم که ته ته همشان یه پسر بچه کوچولو هست که وقتی اون پسر کوچولو را پشت همه این مردانگی!! پیدا میکنی عاشقشان میشی!
شاید این واسه اینه که ته ته ته همه دخترها هم یک مامان هست که عاشق بچه است!

۱۳۹۰/۶/۲۶

مثل مرد

این کتاب فضیلتهای ناچیز را باید دوباره بخوانم.
مامان و بابا هیچ وقت نگذاشتند من اشتباه کنم.از این بچه مثبتها بودم از این داغونها!مدام میگفتند تو خیلی عاقلی خیلی فلانی خیلی...خر شدم!
بچه که باشی اگه اشتباه کنی میگن بچه است। یا میگن تقصیر مادر پدرش بوده। الان اما نمیشه تقصیررو گردن هیچکی انداخت !باید مثل مرد وایسی پاش!خب من نیستم!
صادقانه اش اینه که دلم خیلی می خواهد اشتباه کنم اما جراتش را ندارم!کاش یکی بود میشد انداخت گردنش !
دلم می خواد تا ته اشتباه برم بعد یه جوری بتونم مثل فیلمها,همه را بزنم عقب و برگردونم همون جایی که بوده . سر جای اول. انگار نه انگار!نمیشه ولی!میشه؟
تا چند سالگی میشه اشتباه کرد ؟هنوز وقت هست؟

۱۳۹۰/۵/۱۵

....

حوصله ام سر رفته!
کمرم درد میکنه!
دیگر پیر شدم!
دیگر بیشتر تنهایی می رم سینما!
دیگر بیشتر اسبی کار می کنم!
حوصله ام سر رفته!
بیا یه سر ببینیمت!

۱۳۹۰/۴/۱۵

بدلی

عشق , به نظرم یک جور رنگ است یا شاید هم روغن جلا یا از این برق ناخنهایی که آلنوش آخر لاک یک دست هم از آنها می زند که برقش بیشتر بشود.


وقتی عاشقی زندگیت رامثل قبل ادامه میدهی اگر مزخرف بوده یا نبوده مثل قبل می ماند ولی الکی فکر می کنی عوض شده یعنی شده اما فقط رنگش.یعنی پر رنگ تر شده.شاید بخاطر تستسترون باشد.نمی دانم اسم دقیقش چی چیترون است.اما دکترا می گن که اره واسه همین چی چی ترون هاست.این دکتر ها هم گاهی حرفهای به جایی می زنند.گاهی هم بی جا.



به هر حال روغن جلا زدم یه زندگیم.زندگی اسبی براق! برقش آنقدرها هم زیاد به چشم نمی آید.من همیشه دوست دارم آلنوش بعد از دو دست لاک برام رویش برق ناخن بزند.کلا از چیزهای براق خوشم می آید.رژ لب نمی زنم.همیشه برق لب می زنم.مدام از این اویزونی های براق به خودم وصل میکنم مثل کلاغ از هر برق زننده ای استقبال میکنم.مهم نیست که اصل باشه و طلا .بدل هم باشد خوب است .فقط باید برق بزند.